کد مطلب:301444 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:168

حدیث لوح


54- ابوبصیر از امام صادق علیه السلام روایت كند كه حضرت فرمود: پدرم امام باقر علیه السلام به جابربن عبدالله انصاری فرمود: من با تو كاری دارم چه وقت مناسب است كه تو را در مكان خلوتی ببینم و از تو سوال نمایم؟ جابر گفت: هر وقت كه اراده فرمائید، حضرت روزی با او خلوت كرده و به او فرمود: ای جابر، درباره آن لوحی كه در دست مادرم فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دیدی و آن چه كه در آن نوشته شده بود به من خبر ده.

جابر گوید: خدا را گواه می گیرم كه در زمان زندگی حضرت رسول روزی به حضور حضرت زهرا مشرف شدم تا تولد حسین علیه السلام را به آن حضرت تبریك و تهنیت گویم، در دست آن حضرت لوحی سبز رنگ دیدم گمان كردم زمرد است با خطی سپید مانند نور خورشید روی آن نوشته


شده بود، عرض كردم: پدر و مادرم به فدایت باد ای دختر رسول خدا این لوح چیست؟

فرمود: این لوحی است كه خداوند عزوجل به رسولش هدیه كرده و در آن اسم پدر و اسم شوهر و فرزندان و جانشینان از فرزندانم نوشته شده است و پدر بخاطر خشنودی من آن را به من بخشیده است.

جابر گوید: حضرت آن لوح را به من داد من آن را خوانده از روی آن نسخه ای برداشتم.

امام باقر فرمود: آیا می توانی آن را به من نشان دهی؟ گفت: آری، حضرت با وی به خانه اش رفت، جابر نامه ای را بیرون آورد، حضرت فرمود: ای جابر تو در نوشته خودت نگاه كن تا من بر تو بخوانم، جابر در نسخه خودش نگریسته، [1] و پدرم- حضرت باقر- بر او قرائت فرمود: به خدا سوگند حتی یك حرف با نوشته او مخالفت نداشت، جابر گفت: خدا را شاهد می گیرم كه به همین گونه در آن لوح نوشته دیدم:


به نام خداوند بخشنده مهربان: این نوشته ای است از سوی خداوند شكوهمند با حكمت برای محمد، نور و فرستاده و نماینده و راهنمایش كه، فرشته وحی آن را از سوی پروردگار جهانیان آورده است، ای محمد نامهای مرا بزرگ شمار، نعمتهایم را سپاس بگذار، الطاف و بخششهایم را منكر مباش، همانا من خدایم جز من خداوندی نیست درهم شكننده زورگویان، نابودكننده گردنفرازان، خواركننده ستمگران، پاداش دهنده روز جزایم.

همانا من خدایم و جز من خداوندگاری نیست، هر كس به غیر فضل من امیدوار باشد و یا از غیر عدالت من بترسد او را به گونه ای عذاب كنم كه هیچ یك از جهانیان را بدانگونه عذاب نكرده باشم، پس مرا پرستش كن و بر من توكل نما.

من هیچ پیامبری را مبعوث نكردم و دوران هیچ پیامبری پایان نیافته و ماموریتش سپری نشد مگر اینكه برایش جانشنین قرار دادم، من تو را بر پیامبران برتری داده و جانشنیت را بر جانشنیان فضیلت بخشیده و به دو نواده و دو شیر بچه ات حسن و حسین بعد از او تو را گرامی داشتم، حسن را بعد از سپری شدن دوران پدرش معدن علم خود و حسین را نگهبان گنیجنه وحیم قرار دادم او را به شهادت گرامی داشته و فرجام كارش را به خوشبختی و سعادت ختم كردم، او برترین شهید و درجه شهادتش والاترین درجه است، كلمه تامه خود را باو قرار دادم و حجت بالغه من نزد او است، پاداش و كیفرم را با وساطت خاندان او انجام می دهم نخستین نفر از خاندان او علی، سرور عابدان و زیور اولیاء گذشته من است و پسرش همنام جد پسندیده اش محمد كه شكافنده علم و معدن حكمت است، ناباوران و تردید دارندگان درباره جعفر نابود می شوند و آن كس كه او را رد نموده، پذیرا نباشد همانند كسی است كه مرا رد كرده است، این گفتار حتمی و راستین من است كه جایگاه جعفر را گرمی داشته


و او را درباره دوستان و پیروان و یارانش خشنود می سازم، بعد از او موسی را در شرایطی آشفته و تاریك انتخاب می كنم، زیرا رشته سنت واجبه ام بریده نگشته و حجتم پوشیده نخواهد ماند و دوستانم برای من همیشه به زحمت نخواهند افتاد، آگاه باش هر كس منكر یكی از آن شود مثل آنست كه نعمتم را انكار كرده و نپذیرفته و هر كس یك آیه از كتابم را تغییر دهد بر من تهمت و افتراء بسته است.

وای بر افتراء زنندگان منكر به هنگام سپری شدن دوران بنده ام موسی و حبیب و برگزیده ام. آگاه باشید كسی كه هشتمین نفر را تكذیب كند همه اولیاء مرا تكذیب كرده است، علی، ولی و ناصر من و كسی است كه زحمت های پیامبری بر دوش او گذارده شده و با تحمل بار سنگین آن، او را آزموده ام، وی را دیوی خودخواه و مستكبر خواهد خواهد كشت و در شهری كه ذوالقرنین- این بنده شایسته- آن را ساخته است در كنار بدترین مخلوقم دفن خواهد شد، این گفتار حتمی است كه دیدگانش را به محمد پسرش و جانشین بعد از او روشن خواهم ساخت، او وارث علم و معدن حكمت و جایگاه راز نهانی و حجت من بر آفریدگانم است هیچ بنده ای به او ایمان نمی آورد مگر اینكه بهشت را جایگاهش قرار داده و شفاعتش را درباره هفتاد نفر از افراد خانواده اش می پذیرم كه همگی مستوجب آتش جهنم باشند، به پسرش علی كه ولی و ناصر و شاهد و گواه من در بین مخلوقاتم و امین بر وحیم می باشد دوران او را به سعادت ختم می كنم و از او دعوت كننده به راهم و نگهبان دانشم حسن را بیرون می آورم، و بعد این دوران را به پسرش م ح م د تكمیل می كنم كه رحمت برای جهانیان است كمال موسی و روشنائی عیسی و پایداری ایوب بر او است، به زودی دوستانم در دوران او خوار گردند و سرهایشان هم چون سرهای ترك و دیلم به هدیه فرستاده شود، آنان كشته و سوزانیده می شوند و پیوسته در حال ترس و رعب و اضطرابند، زمین از خونشان رنگین و فریاد و آه و ناله


در بین زنانشان گسترش یابد، آنان دوستان راستین من می باشند هرگونه آشوب كور و تاریك را به وسیله آنان دفع كنم و تزلزلات و دگرگونیها را به وسیله آنان برطرف سازم و سختی ها و زنجیرها را توسط آنان بگسلم، درود و رحمت پروردگارشان برایشان باد و آنان همان راه یافتگانند. [2] .

55- جابر جعفی از حضرت امام محمد باقر علیه السلام از قول جابربن عبدالله انصاری روایت كند كه بر بانویم حضرت فاطمه علیهاالسلام واردش دم در پیش روی حضرت لوحی وجود داشت كه از روشنائیش دیده ها خیره می شد، در آن لوح دوازده اسم وجود داشت كه سه تای آنها ظاهر و سه تا در باطن، سه اسم در آخر و سه اسم در كنارش بود آنها را شمردم دوازده اسم بود، پرسیدم اینها اسامی كیستند؟فرمود: اینها اسامی اوصیاء می باشند، اولشان پسر عمویم می باشد و یازده نفر از فرزندانم و آخرینشان «قائم» صلوات الله علیهم اجمعین می باشد، جابر گوید: در سه جای آن دیدم محمد محمد محمد و در چهار جا دیدم علی، علی، علی، علی. [3] .


[1] ملاقات جابر با حضرت باقر عليه السلام قطعا بعد از زيارت اربعين در مدينه بوده است، با اينكه گفته شده كه در زيارت اربعين وي نابينا بوده چگونه ممكن است نسخه نوشته شده خود را قرائت كند؟.

ممكن است بگوئيم وي در آخر عمرش نابينا بوده و اين مطلب بر نويسندگان شرح حال او اشتباه شده و فكر كرده اند وي در سال 61 به هنگام زيارت اربعين نابينا بوده و اين برخلاف آن چيزي است كه تصريح شده كه وي در اواخر عمرش نمي ديده است، آن چه كه در كتاب «بشاره المصطفي» در داستان زيارت اربعين آمده كه وي به عطيه گفت: «دست مرا روي قبر حضرت بگذار من دست او را بر روي قبر گذاشتم و او خود را بر روي قبر حضرت انداخت» اين مطلب دلالت بر كوري وي نمي كند زيرا ممكن است از شدت حزن و اندوه و كثرت گريستن ديدگانش رمق ديدار را نداشته و يا اينكه اشك روي چشمش را گرفته بوده است، مويد اين مطلب آنست كه در همين روايت چنين آمده است: «سپس چشمش را به اطراف قبر انداخته و گفت: السلام عليكم...» اين مطلب در حاشيه خود مدرك روايت يعني «كمال الدين صدوق» آمده است.

[2] كمال الدين و تمام النعمه / 308- 311.

[3] كمال الدين و تمام النعمه/ 308- 311 ط آخوندي.